سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرز جنون

دوستیِ برادران دنیایی، بر اثر زودْ گسلیِ علل آن، گسسته می شود . [امام علی علیه السلام]

u کل بازدیدها : 19012

u بازدیدهای امروز : 3

u بازدیدهای دیروز : 1

u  RSS 



u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

دوشنبه 84/4/6 ساعت 11:23 صبح

i جان مامان بخون باشه

این صدای طپش قلب من است گوش کن

اون موقع که احساس تنهایی به اوج می رسه و اشک هات از چشمات روی گونه هات سرازیر می شن اون موقع که به فکر مرگ می افتی ..از زندگی و آدماش نا امید میشی ...اون موقع همون موقع که جسمتم از درد همراه روحت می شن ...اون موفع همون موقع که سرما تمام وجودت رو فرا می گیره ..اون موقع همون موقع کسی نیست که دست هاتو محکم تو دستاش نگه داره ...اون موقع همون موقع کسی نیست که تو رو تنگ در آغوش بکشه..اون موقع همون موقع کسی نیست که اشک های جاری تو رو  پاک کنه... اون موقع ..همون موقع...

دست هاتو به دور گردنش حلقه می کنی گونت رو به گونش می فشاری ...صدای تپش قلبش رو میشنوی ...محکم اونو به آغوش می کشی ...از بودن در کنارش احساس عشق و لذت می کنی...از اینکه می تونی در کنارش باشی تبدیل به اشک شوق می شی...شنیدن ساز و در کنار اون بودن بیشتر تورو به اوج می رسونه ....اما اون موقع همون موقع ...متوجه می شی که...تمام اون موقع همون موقع می فهمی که اون فقط یه روح بوده ...و تو سالهاست که با یک روح زندگی کردی...به اون روح عشق ورزیدی ....بدون اینکه متوجه عشقی بشی...اون موقع همون موقع...یه ترسی تمام وجودت رو پر می کنه...اون موقعس که می ترسی اون روح حاصل تخیلاتت باشه...اون موقعس که تو از روبه رو شدن با جسم اون روح احساس وحشت می کنی...اون موقعس که شک تمام وجود تورو در بر می گیره...

اون موقع همون موقع ....همون موقع که بغض داره خفت می کنه اون موقع همون موقع که تنهایی تمام وجودت رو فرا گرفته...همون موقع که احتیاج به اون دستا داری ...همون موقع که داری تو اون خیابون خلوت پرسه می زنی...همون موقع...همون موقعس که اشکهات می خوان سرازیر شن...همون موقعس که از تنهایی زجر می کشی ...همون موقعس که آرزو می کنی اون دست ها تو رو دربر بگیرن...و بر گونت بوسه بزنن...همون موقعس که احتیاج داری اون ست ها ..اون چشم ها...اون لب ها..اون روح از تو حمایت کنه...اون موقعس که تو فقط به حمایت اون نیاز داری..نیاز داری در کنار اون باشی ..نیار داری اشک هاتو پاک کنه...تو رو تو آغوشش بگیره و به وجود سرد تو گرما ببخشه...اما دریغ...

 

می دونی چیه من هنوز معنی دوست داشتن و نتونستم درک کنم...آخه من شنیده بودم عشق غرور نداره ...ولی چیزی که دارم می بینم غیر از این هاس...

می دونی چیه گاهی اوقات خیلی دوستت دارم اما بلافاصله به این فکر می افتم که ...

نمی دونم چه جوری باید شروع کنم...

ولی می دونی احساس می کنم ...تمام اون تحقیر ها ...تمام اون رفتار ها باعث می شن ....

که من دیگه....

می دونی دیگه احتیاجی به این ندارم که دست های یخ زده من و تو دستات بگیری و گونت رو به گونم بفشاری ... دیگه احتیاجی به این ندارم که دستاتو به دور کمرم حلقه کنی و دستام و روی شونه هات بذارم...دیگه احتیاجی به این ندارم که با تو برقصم ...می دونی دیگه چشمم خواستار اون چشم های سیاه نیست ...که شایدم حتی سیاه نباشه...دیگه سلول های بدنم وجود تو رو در خواست نمی کنه....دیگه قلبم برای دیدن تو نمی تپه...دیگه اشک هام نمی خوان به خاطر دوری تو جاری بشن...

می دونی ...فکر می کنم دیگه جدی جدی همه چی داره تموم میشه...تمام اون سال های دوستی ...شایدم ۳سال دوستی همچینم زیاد نباشه...

هنوز نفهمیدم من اشتباه کردم یا تو ...شایدم واقعا هیچ کدوممون مقصر نبودیم...

نمی دونم من خودخواهی کردم یا تو....

همیشه به اولین باری که دیدمت فکر می کنم...همیشه اون روز با اینکه خیلی کم بود اما پرستیدنی بود برام...می دونی ...اون موقع تو خیلی بچه بودی ...منم همینطور...ساده و کوچولو...فکر می کردم همیشه همدیگه رو دوست خواهیم داشت ...ولی سخت در اشتباه بودم....

می دونی ...قلبم خیلی سر شده...دیگه هیچ احساسی تو وجودم نمونده ...فقط می دونم اون ماره تا سیب سرخ ما رو نخوره خیالش راحت نمیشه...و منو تو دست رو دست هم گذاشتیم و هیچ عکس العملی برای نجات سیبمون نمی دیم...

و اما از یه چیزی اطمینان دارم اونم اینکه من هیچ وقت نخواستم تنهات بذارم و هیچ وقت هم نامرد نبودم....

فقط فکر می کنم اون روز زیر اون همه تحقیر له شودم....غرورم شکسته شد...شیدم مقصر خودم بودم...نمی دونم ...ولی می دون که وقتی غرور شکسته شه دیگه هیچ چیز فایده نداره...

می دونم که دیگه اینجا نمیای ...اما من باز هم نوشتم!


نوشته شده توسط: محمد دیوانه

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

دوشنبه 84/4/6 ساعت 1:13 صبح

i ببین منو

من درد تو را ز دست اسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم که ان درد به صد هزار درمان ندهم

اقا  یا خانوم جان مادرت بخون به درد هر دو میخوره؟؟؟/!!!!!!
زنانی که از ازدواج می ترسند…

ما 2 گروه زن داریم که به دلیل ترس از انتخاب بد حاضر نیست ازدواج کنه.گروه اول زنانی هستند که منتظر یه فرصت خوب هستند.اینها خیلی خطرناک دارن حرکت میکنند.افرادی هستند که زیر نگاه شدید اطرافیان قرار دارند و مسلماً نمی خواهند که پس از ازدواجشان بشنوند : اِهه ، یارو رو! اینهمه صبر کرد آخرش با این تحفه ازدواج کرد! از طرفی بی اعتمادی به در و دیوار و عدم شناخت فاکتورهای صحیح یک نفر قدرت بله گفتن را ازشون سلب میکند.آنها یه فرد کاملاً تضمین شده رو از هر نظر می خواهند. اونها هزینه زمانی گزافی رو دارن پرداخت می کنند و مسلماً می خواهند از اینهمه هزینه سودی عایدشون بشه و همچنین مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنند. دخترانی که باید یه چیزهایی رو به بعضی ها ثابت کنند و برای یک مرتبه هم که شده پوزشون رو بزنند! این گروه باید به چند نکته توجه کنند.
1-این هزینه سنگینی رو که شما در حال پرداختش هستید باعث میشه که سطح انتظاراتتون بالا بره.شما معمولاً بعد از ازدواج خیلی بیرحم میشین! چون زمانی دیگه برای از دست دادن ندارین و شوهرتون نباید در خوشبخت کردنتون فس فس کنه! شما شانس هیچ آزمایشی رو بهش نمیدین و اون فرد نگونبخت باید تمامی هزینه هایی که شما کردید رو سریعاً بهتون پس بده!! مسلماً اگر فرد توانایی کافی برای این مهم نداشته باشه و کسی باشه که درک حسی بلد نباشه شما وی را خواهید کشت!


2-بدونین هر ثانیه رو که اضافه میکنین 6 برابرش شرط انتخاب یک نفر رو سخت تر میکنین.شما همواره انتظار یک فرد خاص رو دارید…یه خبر بد هم که باید بهتون بدم اینه که اکثراً پیداش نمیکنین! واقعیت اینه انتخابهای شما بعد از مدتی شروع میکنه به کم شدن.بلایی هم که از آسمون ممکنه نازل بشه! اینه که بعد از مدتی دچار وحشت تنهایی بشین و در نتیجه به اولین کور و کچلی که یک هزارم خواسته های قبلتون رو نداره شوهر کنین و مجبورین کلی هم ازش در مقابل تعجب اطرافیان دفاع کنین!
3-شما از یک فرد معمولی انتظار بیشتری از همسرتون دارید . شما عموماً خودتون رو سرکوب حسی و جنسی میکنین.دچار یک افسردگی پنهان میشین و نهایتاً همواره منتظرین که فرد مورد نظرتون بیاد و رل فرمان زندگی رو ازتون بگیره تا شما یه نفسی بکشین و دیگه مسؤل رانندگی نباشین!شما می خواین کولر رو بزنین و یکم چشماتون رو ببندین و استراحت کنین! مشکل اینجاست که شوهرتون هم دقیقاً همین مرگش بوده که خواسته ازدواج کنه! حالا اون هم دیگه توان نداره و میخواد فرمان رو ول کنه و کنار شما استراحت کنه! خب ، حالا کدوم دره رو می پسندین که بیوفتین توش؟!
زنانی هستند که از مردها متنفر شدن و اگه بتونن نسلشون رو منقرض میکنن! اینها کمبود ها و ضربات عاطفی و همچنین نگرش غلطی که به روابط مرد و زن داشتن باعث شده من برای جن هم آرزوی چنین زنانی رو نکنم!البته اینها بیشتر دارن پوست خودشون رو میکنن تا دیگران! نکته جالب اینکه اینها در ازدواج موفق به حساب میان! چون تمام موارد احساسی رو بچه گانه و روابط زناشویی رو کوته فکرانه میبینند و در گیر مسائل مهمتری!! هستند غالباً با یک تیکه پاره آجر مثل خودشون ازدواج میکنن و اینقدر خشک و قفل منطق هستند که حرف هیچکس رو نمیپذیرند و در نتیجه کاملاً راحتند! من خیلی سوال از این گروه دارم ولی چون میدونم دارم آب تو هاون میکوبم حرفی نمیزنم!

اما گروه اول اگر به این شیوه ادامه دهند همه چیز را از دست خواهند داد و باید نکاتی را رعایت کنند تا زندگی برای آنان شیرین شود!!
1-باید بگم زنان ایرانی زندگی میکنن واسه شوهر کردن! این واقعیت زندگی اونهاست.از هر سمت هم ببینی بازم همینه….خانمهای گرامی، این تفکر پوچ رو بریزین دور که خوشبختی رو از ازدواج انتظار دارین.غلطه ، مردوده ، میگیرین چی میگم؟ در دنیای امروز رد شده. مردی که نتونسته خودش رو خوشبخت کنه چطور قراره شما رو خوشبخت کنه؟ خودش هزارتا عقده داره و حالا میخواد شما جوابگوی اونها باشین!ازدواج فقط یه روش زندگیه و اون احمقی هم که گفته تنها و بهترین روشه مال 2 قرن پیش بوده! ازدواج ممکنه به خوشبختی ختم بشه ولی راه اون نیست.
2-هر مقدار زمان لازمه مصرف کنین ولی به خاطر فشار اطرافیان ازدواج نکنین.شما حق دارید جوری که دوست دارید باشید.
3-این فکر غلط که زندگی از بعد ازدواج شروع میشه رو بریزین دور.لذت، تفریح، تجارت، آسایش و همه اون کارهایی رو که به اشتباه فکر میکنین باید حتماً با شوهر باشه رو از همین الان شروع کنین.بخاطر ازدواج زندگی رو فراموش نکنین.چه اشکالی داره که شما در مسیرهایی که فکر میکنین علاقه دارین فعالیت کنین و به خودتون برسین.انتظار خوشبختی از همسر داشتن غلطه! بلکه شما باید با ازدواج خوشبخت تر بشین.چه اشکال داره شما وارد بازار بشین ، وارد بورس بشین ، امتحان کنین ، شکست بخورین، پیروز بشین، سرمایه گذاری کنین ، جهانگردی کنین و کلاً خودتون رو وقف چیزی که ازش لذت میبرین بکنین….
4-از نظر جنسی خودتون رو آزاد کنین.رابطه راحت داشته باشین.شما احتمالاً سنتون زیاد شده و زمان کمی برای لذت بردن خواهید داشت.مردی که انتظار باکرگی از شما داره فقط یه احمقه که شما رو کالا میبینه و مصرفی. یه متحجر فکری که شما رو واسه بدنتون می خواد. ضمناً بدونین شوهر شما که احتمالاً از نظر سنی از شما چند سال بزرگتره دیگه اون قدرت و هیجان جنسی جوانی رو نداره و همچنین مسلماً تا الان بارها رابطه جنسی داشته وفقط یه فرد کوته فکر ظالم از شما انتظار داره که شما همیشه در حال کشتن خودتون باشین .
*******************کاری از دکتر محمد مرادپور*************************
 

نوشته شده توسط: محمد دیوانه

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

دوشنبه 84/4/6 ساعت 1:5 صبح

i واسه تو که من واست میمیرم

واسه تو که واست میمیرم
 

این  نوشته محبوب من  نوشته ایی که منو نگه داشت.....

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجهء گلهای نیلوفر صدا کردم ...
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم ...

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
ترا از بین گلهایی که در تنهایی ام روییده با حسرت جدا کردم ...

و تو در پاسخ آبی ترین موج تنهایی دلم گفتی :::
دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی !!!!!
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم ...

همین بود آخرین حرفت ...
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت ...
حریم چشم هایم را بر روی اشکی از جنس بلور و غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم ...

نمی دانم چرا رفتی ؟؟؟؟؟
نمی دانم چرا ؟؟؟؟؟
شاید خطا کردم ... و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی !!!
نمی دانم کجا ؟؟؟ تا کی ؟؟؟ برای چه ؟؟؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارد بر من همان باران شبانهء عاشقانه !!!!!
و بعد از رفتن تو رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد !!!
و بعد از رفتن تو آسمان چشمانم خیس باران بود .....
و بعد از رفتن تو انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت .....
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد .....
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد !!!
کسی فهمید که تو نام مرا از یاد خواهی برد .....
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد ...
هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگردد .....
برگردد ... برگردد ... برگردد ...

<<<<<<<<<<<<<<*******************

نوشته شده توسط: محمد دیوانه

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

یکشنبه 84/4/5 ساعت 11:27 عصر

i وقت اشنائی من و شما

اول اشنائی مبارک

پسری با ویسکی سه گوش

سلام من محمد از ایالت پاریس کوچولو یعنی میانکوه منطقه یک گاز هستم


با ۲۶ خزان سردو تنها


امیدوارم چرت وپرتهای من سرگرمتون کنه


در ضمن من متولد مرداد یعنی ماه شیر و سال مار هستم یعنی سال ۵۶


حالا هم یه عکس از ۱۸ سالگیم توی بلاگم میذارم ولی معذرت میخوام


که عکس ماله ۱۸ سالگیمه









شیر


خوب چه کنم دیگه منم دیگه٬لیون کینگ

دوستتون دارم  چاکر هر چی کار درسته مملی شما

نوشته شده توسط: محمد دیوانه

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

<      1   2   3   4      

i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فقط واسه شما گلهای خودم
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

مرز جنون
محمد دیوانه
من پسری با دلی صاف چون ائینه بدون عشق میمیرم و دنبال یه جفت خوب یک ماده شیر واقعی

********************

:: لینک به وبلاگ ::

مرز جنون

********************

:: آرشیو ::

تابستان 1384

********************

:: دوستان من ::



********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ